سید امیر عباس موسویسید امیر عباس موسوی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

سیدامیر عباس ، هدیه ای از آسمان

تلاش برای در آوردن دندون دوم

امیر عباس جان دو شب که راحت نمی خوابی .شب اول فکر نمی کردم به خاطر دندون باشه ولی دیشب مطمئن بودم چرا که روز قبل همش گریه می کردی و دوست داشتی هر چیزی که به دستت می رسه بکشی رو لثت.لثه ات سفید شده ولی کی می خواد اون مروارید کوچولو بیرون بیاد تا راحت بشی نمی دونم..دیروز صبح خیلی بی تابی کردی فدات بشم که تو بی تابی هات هم دست می زنی.برای پرت کردن حواست باهات بازی می کردم و تو هم تند و تند دست می زدی .دیشب یه ریزه تب داشتی و نمی تونستی آروم بگیری.امیدوارم هر چه زودتر این مرواریدتم در بیاد هم تو راحت شی و هم مامان خیالش جمع. خدایا به امیر عباسم کمک کن تا بتونه زود و راحت دندونش رو در بیاره. ...
24 آذر 1391

آفرینش کودک(قسمت آخر)

  آن گاه ، نگاهی به کلبه کرد و زن را دید که کودک خویش را با همه ی حضور وسیع  عشق در آغوش می فشرد. خداوند به فرشتگان گفت:   « می خواهم نامی برای زن بگذارم! » سپس کمی مکث کرد و گقت :                اول نامش ؛ « م » است                        آنجا که « مهربانی » متولد می شود.                دوم نامش ؛ « الف &ra...
23 آذر 1391

درد دل مادر

امیر عباسم  الان که دارم می نویسم تو خواب داری با فرشته ها بازی می کنی .یه خواب ناز .دلم می خواد بیدارت کنم و محکم تو بغلم فشارت بدم.دلم خیلی گرفته.داشتم وبلاگ یه مادری رو می خوندم که اسم نی نیش امیر عباس بود خیلی غم داشت.نوشته هاش منو ناراحت کرد و منو به گریه انداخت آخه این مادر مهربون امیر عباسشو دو ماهه که از دست داده و خیلی غصه داره.دلم می خواست یه چیزی بگم تا آروم شه ولی چی می تونستم بگم.چون خیلی سخته.از خدا می خوام آرومش کنه .پسرم تو هم از خدا جون ،از جدت ،از آقایی که اسمشون رو روت گذاشتم بخواه تا شادی رو به خونه اون مادر ببره. امیر عباسم دوست دارم .نفسمی. خدا جون به معصومیت این فرشته کوچولو (سید امیر عباس) شادی رو به خون...
22 آذر 1391

آفرینش کودک(قسمت سوم)

زن با نگاهی خیس رو به آسمان کرد و با لحنی خواهشناک گفت: « خدایا می شو که ما هم چنین عزیزی داشنه باشیم؟» و خداوند که همیشه اشک بندگنش را لبیک می گفتف به فکر فرو رفت و در دل ابر اندیشه به تفکر نشست. پگاه فرا رسید .... خداوند فرشتگان را فرا خواند و گفت: « می خواهم برای انسان ،این نخستین زوج،موجودی بیافرینم. موجودی مانند کبوتران...» نگاه فرشتگان به آشیانه کبوتران رفت بی درنگ لبخند بر لبانشان نشست شعفناک و ناشکیب از خداوند پرسیدند:« نامش چیست؟» خداوند لختی اندیشید و گفت: نامش... نامش ... آری نامش با؛          ...
22 آذر 1391

دندون در آوردن امیر عباس

چند روزی بود که امیر عباس جون ما بد می خوابید و همیشه لجبازی می کرد نه درست شیر می خورد نه می خوابید .یه بار تو خواب همچین با ناراحتی گریه کرد انگار یکی اونو زده خیلی ناراحت شدم. من که همیشه سعی می کردم تو مواجه شدن با مشکلات بچه کم نیارم و مقاوم باشم نتونستم تحمل کنم و با گریه اش گریه م گرفت.اون شب گذشت و فرداش تمام لثه ش سفید شده بود بعد دو روز یه مروارید رو لثه ش پیدا شد که خیلی کوچک بود فقط با لمس کردن می شد متوجه شد.و امیر عباس روز 20 آبان 1391 اولین مرواریدش را درآورد .خیلی خوشحال شدم اولین کاری که کردم به بابای امیر عباس خبر  ولیست خرید وسایل دندون نشون رودادم.نمی دونم چرا اینقدر خوشحال شدم شاید به خاطر این بود که عزیزم سختیش تم...
21 آذر 1391

اولین باری که امیر عباس به تنهایی نشست.(خاطره)

امروز امیر عباس 6 ماهگیش تموم شد و باید واکس 6 ماهگیشو بزنه.امیر عباس شجاعانه و مثل یه مرد به مرکز بهداشت رفته و واکسنشو زده و یه کوچولو گریه کرد و زود آروم شد .وقتی بقیه بچه ها رو می دیدم از اینکه امیر عباس اینقدر هوای مامانشو داره خوشحال شدم.عصر همان روز (91/7/12) امیر عباس توانست به تنهایی بشیند و باوسایل بازیش بازی کند و من بسیار خوشحال شدم و محکم بغلش کردم بطوریکه گریه اش در اومد. عکس هایی از نشستن امیر عباس؛   ...
21 آذر 1391

چهار دست و پا رفتن امیر عباس

ا میر عباس جونم وقتی پنج ماهگیش تموم شد به تنهایی و بدون کمک سینه خیز می رفت واقعا سینه خیز رفتنش دیدنی بود ،با تمام شدن شش ماهگیش می توانست به راحتی و سریع سینه خیز برود تا جایی که چیزی نظرش رو جلب می کرد و براش جالب بود تو یه چشم به هم زدن به اون می رسید.واقعا لحظه لحظه تکامل بچه  ها دیدنی است.آقا امیر عباس وقتی شش ماه و نوزده روزش بود (١٣٩١/٨/١)تونست چهار دست و پا راه بره .واقعا ذوق زده شده بودم.نمی دونم برای من اینقدر هیجان انگیزه یا واسه بقیه مادرام همینطوره . با انجام دادن یه کار جدید توسط امیر عباس درقدرت و آفرینش خداجون بیشتر تامل می کنم که فقط او قادر و متعال است.خدایا به خاطر همه ی خوشی هام ،به خاطر همه نعمتات،به خاطر بچه ...
21 آذر 1391

آفرینش کودک (قسمت دوم)

چند مهتاب گذشت...... خداوند وقتی تنهایی مرد را دید ، به فکر افتاد که همراه و همسفر و همسسری برای او بیافریند. و بدین سان؛                     زن را آفرید! و تنهایی مرد سرشار از شهد شوق دلمشغولی شد. دیگر؛ شب هایش شب های تنهایی و روز هایش سرریز از سوز سرمای بی کسی  نبود. مرد؛ شباهنگام سر خستگی هایش را بر بالش نرم ونازک شانه های همسرش می نهاد. و همه ی دسترنج روز خویش را با یک بغلبنفشه و گندم و عشق نثار همسرش می کرد. و بدین سان لبخند لطیفی بر لبان خداوند نشست! به همین زیبایی، روزها وما...
21 آذر 1391