سید امیر عباس موسویسید امیر عباس موسوی، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

سیدامیر عباس ، هدیه ای از آسمان

پیامبر اکرم می فرمایند:

با هر بوسه ای که بر گونه ی کودک خود می زنید

 

خداوند حسنه ای برایتان منظور می کند.!

حکایت

کم گوی ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی... کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی   چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی   از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند یعنی    که دو بشنو و یکی بیش مگوی. ...
30 شهريور 1393

بدون عنوان

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت :آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟ پاسخ دادم :بلی. فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود . من بامبوها را رها نکردم. در سال...
10 ارديبهشت 1392

حکایت جعبه های سیاه و طلایی

جعبه های سیاه و طلایی در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر. از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند. پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را ب...
5 ارديبهشت 1392

حکایت پندآموز

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت  و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."   سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری   ناراحت کننده است."   سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"   مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود." سق...
5 ارديبهشت 1392

دندون هشتم امیر عباس جون

امیر عباسم دیروز مروارید هشتمتم در اومد.خیلی اذیت بودی همش می خواستی تو بغلم باشی ولی بالاخره در اومد.الان که می خندی هر هشت تا مرواریدت معلوم می شه.الهی مادر فدات بشم.خیلی دوست دارم نازنینم. دیروز رفتیم بیمارستان عیادت پدرجون و شما بیمارستان رو گذاشتی رو سرت.دوست داشتی راه بری و هی می گفتی ددد و صدات می پیچید و بیشتر خوشت می اومد.کلی از پله ها بالا و پایین رفتی و شب از خستگی طوری خوابیدی که واسه شیر هم بیدار نشدی و مامان هر کاری کردم شیر نخوردی. قشنگم هر وقت مامان تصمیم می گیرم با شما برم بیرون هوا بارونی می شه.قرار گذاشته بودم که فردا ببرمت بیرون ولی الان بارون می باره و خیلی سرد شده.خدا کنه فردا هوا خوب بشه.     ...
5 ارديبهشت 1392

امیر عباس و تلفن

آقا سید امیر عباس را که می بینید عاشق تلفن و موبایل .با وجود اینکه از زمانی که تو دلم بود سعی می کردم با تلفن و موبایل کمتر صحبت کنم تا وقتی امیر عباس به دنیا اومد به موبایل وابستگی نداشته باشه ولی موفق نبودم. تلفن خونه ما یا اشغال و یا قطع.یه دفعه متوجه می شم که امیر عباس خان دو شاخه رو از پریز کشیده.امان از زمانی که بخوام با تلفن صحبت کنم اونقدر لج می کنه که گوشی رو بهش بدم که در نهایت از صحبت تلفنی منصرف می شم. الان هم که موبایل رو می گیره کنار گوشش و می گه اه اه یعنی الو و واسه خودش یه صداهایی در می یاره و راه هم می ره.خیلی بلا شده. دوستت دارم مامانی .   ...
31 فروردين 1392