سید امیر عباس موسویسید امیر عباس موسوی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

سیدامیر عباس ، هدیه ای از آسمان

دندون دوم امیر عباس

پسر نازم بعد از کلی تلاش و ناراحتی دیروز دندون دومت هم دراومد.خیلی خوشحال شدم دیگه درد نمی کشی .دیروز صبح ساعت 8 بیدار شدی و ساعت 9 دوباره خوابیدی یه خواب طولانی که تا حالا ازت ندیده بودم تا اذان ظهر خواب بودی.بعد بیدار شدنت متوجه دندونت شدم. خسته نباشی پسر نازم.با اون خواب بی سابقه خستگیت در رفت؟؟              دندونت مبارک.دندونت مبارک   ...
30 آذر 1391

دست زدن امیر عباس

امیر عباس با کمک من همیشه دست می زد ولی 13 آذر 1391 اولین روزی که وارد ماه 9 از زندگیش شده بود تونست به تنهایی دست بزنه چقدر دیدنی و با مزه بود.دلم می خواست امیر عباس رو بخورم ،گازش بگیرم ولی حیف ... حالا وقتی کلاغ پر بازی می کنیم نوبت به دست زدن می رسه خودش جلو تر شروع می کنه به دست زدن ومی خنده انگار متوجه شده ما خوشمون می یاد. الهی مادر فداش بشه با روروئکش راه می ره و دست میزنه.وقتی هم که می خواد باهاش بازی کنیم شروع می کنه به دست زدن و خندیدن. خدایا شکرت به خاطر همه ی مهربونیات. خدا جون به همه این نعمت(بچه)رو بده. ...
29 آذر 1391

نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها

نامه ای از سوی پروردگار به همه ی انسان ها سوگند به روز وقتی نور می گیردو به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام  (ضحی ١-٢) افسوس که هر کس را برای تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.(یس ٣٠) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام ٤) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام( انبیا ٨٧ ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ٢٤ ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری.(ح...
28 آذر 1391

امیر عباس در مراسم شیرخوارگان حسینی

جمعه سوم آذر ماه مرلسم شیرخوارگان حسینی به یاد شیرخواره کربلا در مصلی کرج برگزار شده بود.مامانی و بابایی   تصمیم گرفتیم  شما رو ببریم.بابایی ما رو رسوند .خیلی شلوغ بود . بچه ها همه لباس سبز و سفید با پیشانی بند یا علی اصغر پوشیده بودند.علی( پسرعمه) هم اومده بود .لباسای شما رو عزیز خریده بود .واست جالب بود اون همه بچه.وسط های مراسم خوابیدی.در کل پسر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی. راستی رادیو البرز با  تو و بابایی مصاحبه کرد .از بابایی پرسید چرا اسم امیر عباس و واست انتخاب کردیم.بابایی هم گفت: چون تو کربلاامیر ما عباس بود . بعد پرسیدن اگه امیر عباس می تونست حرف بزنه چی می گفت: بابایی گفت:از امام حسین تشکر می کرد که منو ...
27 آذر 1391

امیر عباس روزنامه می خواند

امیر عباس خونه ی ما قصد دارد روزنامه خوان ماهری شود.... این چهره را که می بینید به روزنامه لبخندی می زند و می گوید الان می خونمت... خودتان ببینید.....       امیر عباس: چه مطالب جالبی بود!! ...
27 آذر 1391

مهمونی برای امیر عباس

عزیز مادر دیشب واسمون مهمون اومد.عزیز اینا و عمه و عمو. وقتی عزیز اومده بود مشغول گریه بودی تا عزیز و دیدی همچین ذوق کردی و دست تا تو بالا و پایین می بردی که تو رو بغل کنند.خدا عزیزو رسونده بود چرا که مامانی سرم درد می کرد و تو هی لجبازی.........وای وای ..راستی یه مهمون ویژه هم واسه شما اونم علی آقا کوچولو.(پسر عمه )اومده بود.همش به علی جون نگاه می کردی .با هم بازی کردین و نازشم کردی.خدا کنه با علی جون مثل داداش بشین چرا که من و بابایی با عمه جون خیلی صمیمی هستیم.شما هم با هم خوب باشین ،با هم برین مدرسه و بازی..........خلاصه دوست دوست انشاا...   اینم علی ناز ما   امیر عباس : ممنون مامانی که تشک بازیمو داد...
27 آذر 1391

هدیه ای برای امیر عباس

پسر نازم چند روزه که به خاطر دندونت  حال نداری و دلت می خواد همش کنارت باشم با بغلت کنم.واسه همینم وقت نداشتم برات مطلب بذارم. جمعه 91/9/24 من بودم و خودت دوتایی.بابا یی با پدر جون(بابا بابایی) رفته بودند دامداری و من و تو تنهابودیم که عزیز (مامان بابایی) تماس گرفت که بریم اونجا .ما هم رفتیم و تو یه هدیه خوب از عزیز گرفتی.دست عزیز درد نکنه واست یه ژاکت و کلاه خوشگل بافت.خیلی بهت می یومد.اون روز تا شب موندیم و بعد از شام اومدیم خونه.خوش گذشت از تنهایی بهتر بود.راستی فاطمه جون(دختر عموت) هم واست یه کلاه خوشگل خریده بود که  وقتی عزیز می خواست تو رو ببره بیرون افتتاحش کردی.برات عکس بافتنی ی که عزیز بافته می ذارم تا بزرگ شدی خود...
27 آذر 1391